کیمیا ترین واژه‌ی هستی مادر
ای مهر تو از وسعت آسمان فراتر
تو که مهتابی برای تاریکی شب‌های دلم
همه لبخند شدی بر کوه غمت تو ای گلم
 مادر را بدون قلم باید نوشت، بدون صدا باید سرود، بدون کلام نهادینه کن زمزمه‌ی مبهم شگفتی‌هایش را. 
ای همهمه‌ی دلکش تکرار نشدنی من مادر...
می‌خواهم بسرایم غزل عشق یکتایی‌ات را.
 ای اشک ببار به عشق اسوه‌ی صبر و مهربانی‌ها، ببار به حرمت نگاه‌های تا همیشه دلواپس مادران سرزمینم، ببار بر سرزمین خشک تمام دل‌هایی که گاهی هیبت مادر و صلابتش را یادشان می‌رود...تا بنویسم هق‌هق غریب مادری را که تا سپیده دم خواب بر چشمان بی‌فروغش حرام دانست. و تو ای قلم بنویس از مادری که ترنم دل انگیز اشک‌هایش بر گونه‌های تکیده‌اش جاریست.
مادرم تو قانون نانوشته‌ی شعرهای منی که آن‌را در لفافه‌ی مهرت پوشانده‌ام...
مادرم با من بمان و همیشه بخند که با نبودنت یتیم می‌شود واژه واژه‌ی غزل‌هایی که به حرمت ایثار و گذشت بر دفتر سفید کاغذم جان گرفته‌اند و با لبخندت گویی لبخند خدا را می‌بینم. وه تو یگانه‌ایی مادر...آنگاه که به قدر دریایی با گریه‌هایت برایم التماس خدا را کردی که حامی خیابان‌های بی‌رحم و پر عبور زندگیم باشد.
آن روز که مناجات نگاه مهربانت به هنگام سحر را دیدم به یکتایی عشقت رسیدم.
تو که از ستاره تا ستاره‌ی دلم شریک غمم بودی و هماره با لبخندم به نگاهت گفتی من بجای تو می‌گریم، تنها تو بخند... مادرم شعور شعر من به عروج یکتایی دل تو نخواهد رسید، نتوانم سرود.
 نامت را که می‌برم تمام واژه‌ها در مقابلت به لکنت می‌افتند. تمام واژه‌های من فدای نام زیبای تو باد. بگذار ساده بگویم مادرم روزت مبارک...